از بارون عصر بیست فروردین با پسرم پناه بردیم به سینما پایتخت و اخراجی های دو در حال نمایش بود . از اینکه کارگردان آدمهای شبیه به خودش رو دستمایه خنده مردم تهرون هشتادوهشت کرده، ناراحت شدم . دوست نداشتم چهره تحریف شده ی آرمانگراهای دهه شصت، مضحکه مردم بشه . اما به هر حال اتفاقیست که در برابر چشم عقلای سینما افتاده و برادران زود جوش و دیر پز انقلاب و جنگ آخرین شیرین کاری هاشون رو نشون می دن .یه روز جلوی دانشگاه یه روز سر چهار راه حالا هم رو پرده سینما .

....نه پسرم جنگ این نبود . این آدمای عملی و لمپن به کیلومتر پنجاه جبهه می رسیدن استحاله می شدن دیگه تا اردوگاه اسارت به همون حال نمی موندن . پسرم کسی که بوی مرگ رو بشنوه خماری از سرش می پره .

پسرم دنیای ذهنی کار گردان به اندازه شخصیت های فیلمشه  او فکر می کنه اگه روحانی و جاهل به درک هم برسند همه مشکلات کشور حله . نجبا و عقلا هم یا دکتر های هالو هفت شنبه هستند یا هواپیما رباهای منافق .

پسرم ما خسته شدیم و داریم به خودمون می خندیم این تلخ ترین خنده ی یه نسل سر خورده س .

پسرم برگشتن به مردم هزینه های زیادی داره و تو سعی نکن اونقدر از مردم فاصله ب

گیری که مجبور شی با این شیرین کاری ها دلشونو به دست بیاری .

همین حرفا رو تو برگشت به پسرم گفتم زیر بارونی که خنده های تهرون هشتادوهشت رو خیس کرده بود .