نقد یک کتاب شعر از مهدی مظفری سایه ها و رنگ ها/  رضايت يا قناعت / چاپ شده در روزنامه فرهیختگان     


                                                       

 

 

كشف روابط اجزائ يك شعر براي منتقد دو فايده دارد : فايده ي اول فهم شعر كه مقصودي عمومي ست و فايده ي دوم كشف قابليت هاي شاعر و درك توانايي هاي او در تخيل و انديشه بر بستر زبان.

 

ماهم

آفتابگردان

در شب

 

                 ص10

 

اين سه سطر نمايش مختصري از پرواز هاي ذهني مهدي مظفري ست . و ميزان خلاقيت و قناعت او در واكاوي و كشف روابط اشيائ  با مطالعه ي ساير شعر ها و ساير سطر ها وجوه متفاوت ديگر از اين واكاوي ها و كشف ها دريافت كردم كهعموما در همين سطح با مقداري فاصله بالا يا پايين بود .

 

از چشم شب شايد

از چشم آفتاب نمي افتد ماه

 

                  ص47

 

مادرم

پا به ماه گذاشت

من

پا به زمين

 

          ص 49

 

حالا كه با چند مثال ساده ميزان واكاوي و كشف و قناعت ذهني مهدي مظفري را تخمين زده ام مي توانم بگويم او شاعري خيال ورز است كه در رفتار بازبان به جنبه ي خيال انگيزي آن نگاه عامدانه و هوشيارانه اي دارد . اما براي قضاوت و داوري در باره ي تلاش هاي محقق شده اش ناچارم متر و معياري از فراورده هاي قديم و جديد در جغرافياي تاريخي شعر با اوزان آزاد در نظر بگيرم و حكم صادر كنم.

 

اما دقيقا همين جاست كه سر دو راهي قرار مي گيرم ايا مهدي را با گذشته و آثار كلاسيك شعر سپيد بسنجم يا با فراورده هاي ذوقي شاعران همروزگار و هم سال او تا به قضاوتي منصفانه برسم كه نه خدشه ي بلندپروازي مبالغه آميزداشته باشد نه عيب قناعت پيشه گي محافظه كارانه.

 

اما اجازه بدهيد دو نمونه ديگر هم نقل كنم تا نسبت نارواي شتابزدگي را از خودم دور كنم :

 

جايي نقلي از حكيمي خواندم كه گفته بود همه كائنات در مركز ثقل خويش قرار دارند الا انسان كه از مدار خود خارج شده است .  مهدي اين مضمون را شنيده يا نشنيده به شكل زير بيان كرده است:

 

درختها هنوز درختند

پرنده ها هنوز پرنده

كرم كوچك خاكي

كرم كوچك خاكي ست

 

............

 

انسان جاذبه اش را از دست داده است

 

                                      ص 43

 

 

 

در مقدمه حديقه ي سنايي فصل زيبايي آمده است در خصوص عناصر اصلي هستي از جمله باد و اشارات شاعرانه اي به كاركرد هاي باد دارد از آن جمله ايجاد خلل و فورج در نطفه و صورتگري و نفاشي چهره و اداي حروف و غيره ..

مهدي اين مقدمه را ديده يا نديده به بيان شاعرانه اي از آن رسيده است :

 

فوت مي كند

ناگهان تاريك

تاريكي

هيچ فرقي هم ندارد

گاهي حباب ها و باد كنك را را پر مي كند

گاهي مرده ها را

 

             ص51

 

خوب اين هم دو نمونه از آثار مهدي مظفري براي درك سطح رضايت و قناعت او در تخيل و انديشه ورزي .

حالا زمان نتيجه گيري ست البته باز هم شتابزده به نظر مي رسد ولي يادداشت كوتاه راجع به يك كتاب از نقصان شتابزدگي نمي تواند مبرا نباشد.

 

ناچارم بگويم مظفري منتقد را  راضي مي كند اما قانع نمي كند...

 

من اين سطح از خيال ورزي را بدون آنكه قصد مبالغه و بلندپروازي داشته باشم تنها تمرين مي دانم براي رسيدن در آينده اين كتاب ايستگاه آخر نيست براي كسي كه محققانه قلم مي زند نقد مي نويسد با ادبيات اشناست و با بزرگان اين عرص مراوده و حشر و نشر دارد .اين رفتار هاي زباني نمي تواند اتفاق هاي ويژه اي باشد كه حتي گاهي ممكن است محصول ديالوگ هاي رندانه ي محافل و آدمهاي معمولي باشد به شكل نكته و لغز و شيرين كاري .

 

مثلا :

 

به كلاغ ها هم كه نمي مانم

به جغد ها بايد شبيه تر باشد اين صدا

 

منطقا فعل بايد" نمي ماند" باشد اين نكته ها نشان مي دهد كه استواري منطق و استحكام جملات و نكته هاي دست نيافتني همچنان شرط انعقاد نطفه آثار ماندگار است .

 

در هر حال اين دفتر لحظات راضي كننده اي براي من داشت در زمانه اي كه رسيدن به مرز رضايت براي خيلي از منتقدان دشوار شده است .

فیلم سینمایی سر به مهر




از بین فیلم هایی که موفق به دیدن آنها شدم  سر به مُهر از هادی مقدم دوست، حال و هوایش برایم دوست داشتنی تر بود البته فیلم مازیار میری و مهرجویی و چند فیلم دیگر را ندیدم.

لیلا حاتمی در نقش افرینی کم نظیرش کسی ست که حوادث بد و خوب زندگی را در روان خودش به چالش می کشد و از شدت و سنگینی آنها و عدم توان تاویلشان رنج می برد . او نمی تواند لنگر خُرد کننده و سنگین حوادث را به دریای حلم و علم خدا بیندازد و خود از این همه رنج فارغ شود. معمولا امور به اقتضای شرایط رخ می دهند و دو راه برای مواجهه با آنها هست یا خود به چالش با آنها بپردازی یا از کسی مدد بگیری که وجودش کامل تر از توست. او با نماز سعی دارد به این موقعیت برسد اگر چه این تجربه دینی که در خفا انجام می دهد به تاویل تازه ای از حوادث می انجامد و او را امیدوار تر می کند ، اما از ابراز و اظهار آن وحشت دارد در واقع توسل به این تجربه ی معنوی را بطلان موقعیت اجتماعی ش تصور می کند .


واگذاری امور به خدا و تجربه معنوی از این دست پیشتر نیز در ادبیات ما طرح شده است مولانا در مثنوی شریف می فرماید حتی امور بد و حوادث ناگوار هم نشانه های قهاریت ذات اوست :


ور تو گویی هم بدی ها از وی ست

لیک آن نقصان فضل او کی ست

این بدی دادن کمال اوست هم

من مثالی گویمت ای محتشم

کرد نقاشی دو گونه نقش ها

نقش های صاف و نقش بی صفا

نقش یوسف کرد و حور خوش سرشت

نقش عفریتان و ابلیسان زشت

هر دو گونه نقش استادی اوست

زشتی او نیست آن رادی اوست

زشت را در غایت زشتی کند

جمله زشتی ها به گردش بر تند

تا کمال دانشش پیدا شود

منکر استادیش رسوا شود

ور نداند زشت کردن ناقص است

زین سبب خلاق گبر و مخلص است

پس ازین رو کفر و ایمان شاهدند

بر خداوندیش هردو ساجدند 


وقتی برای واگذاری امور بد و ناگوار توجیه هوشمندانه هست تکلیف امور دیگر روشن است در هر حال  این تجربه معرفتی در ادبیات به حوزه زندگی اجتماعی نزدیک شده که باید به سازندگان فیلم دست مریزاد گفت.

سال های صلح


بگذار تا برگردم از این راه طولانی

از سال های صلح تا جنگ خیابانی

 

بگذار تا برگردم از رد شعار مرگ...

بر سینه ی دیوار های سرد و سیمانی

 

خواب تو کابوس برادرهای خونی بود

بگذارتا برگردم ازاین خواب شیطانی

 

از خاطرات بایگانی در اتاق جنگ

تا نامه ی جا مانده بر دیوار زندانی

 

از خانه های کوچک تیمی که پنهان کرد

حس  جنون آمیز کشتن را به آسانی

 

بگذارتا برگردم از راهی که پنهان شد

در های و هوی برف سنگین زمستانی

 

رویای ما زنگ حیاط کوچک تفریح

تفریح ما غوغای گرم گرگ و چوپانی

 

ما کودکان بی خبر از حال یکدیگر

در مانده از تکرار تکلیف دبستانی

 

بگذار تا برگردم از عشقی که کم کم مرد

در سینه های خسته از آوارو ویرانی

 

شایدکه برگردی تو از تصمیم کبرایت

شاید که برخیزم من از فریاد دهقانی

 

 

 

 

 

 

گر مسلمانی ازین است که حافظ دارد


 

وارد شدن به دنیای سیاست را صلاح نمی دانم اما بی تفاوت بودن و لاابالی گری اجتماعی هم شایسته نیست هر وقت مطلب اجتماعی یا نکته ی انتقادی می نویسم سر و کله ی چند نام ناشناس در کامنت ها پیدا می شود که بی تفاوت می گذرم یا گاهی جواب می دهم آن هم   به کسانی که در راه آرمانشان که ذوب شدن است حاضر نیستند اسمشان را هم هزینه کنند نه این چند نفرکه در طول این چند سال با هیچ آدم تابلوداری مواجه نبودم جز ق و کسی به نام د که بعد ها دیدم ظاهرا اهل قلم است و لا غیر... نه آدم موجه معقولی نه اسم نشاندار شناخته شده ای ... البته رفاقت قدیمی با ق سبب شد تا دامن بحث را جمع کنیم و سوال ها و جواب ها همچنان بماند برای زمان موعودش که می رسد.*

اما توقعم از رجال سیاسی در قدرت که به قول دکتر شفیعی کدکنی هفت تیر و بلندگو در دست دارند این بود که برای آلودگی اخلاق و سیاست و اقتصاد و فرهنگ  در این سالها و ماهها توجیه محکمه پسندی داشته باشند که ندارند از فحوای کلام وکلای مجلس و رجال دینی و زعمای سیاسی و نخبگان مطبوعاتی خطای کرده و جفای رفته قابل استنباط است می شود فهمید که همه به نوعی عذر تقصیر دارند اما ریا کارانه بر طبل منیت و تکبر می کوبند و همچنان خود را در مسیر می بینند وکیل مجلسی دیروز به رییس دولتی می گفت:" ماهی به مردم نده ماهیگیری یاد بده" و این وکیل و همفکرانش همان هایی بودند که" کف زنان خر رفت و خر رفت ای پسر " می گفتند و حالا به بیداری اسلامی! مبتلا شده اند . هر چه به انتخابات نزدیک می شویم وحشت از رقیب در حصر و حبس بیشتر می شود نگرانی از انتخاب مردم دامن همه را گرفته و این مردم همان مردمی هستند که در اعلام وفاداری  دوربین های هلیکوپتر هم نمی تواند سر و ته شان را جمع کند. و راستی این نگرانی برای چیست جز اذعان به ناپایداری دانایی مردم و هراس از درز حقیقت از لای در.. .به قول سهراب سپهری : در باز شد من از هجوم حقیقت به خاک افتادم... .دعوت به دینداری و مسلمانی و تذکر آیات و روایات از سوی نوقلمان سایت های خبری به کسی که علاوه بر دینداری و وفاداری پسوند مسلمان را یدک می کشد نشانه رفتار نابرادرانه اهالی قدرت با دوستان سابق خود است .

 

در صحنه ی ادبیات، نمایش بلاتکلیف شعر اجتماعی تاسف آور است  هنوز شاعران را به اعتراف گیری نرسانده اند اگر چه چراغ محافل و جشنواره ها سوسویی می زند اما نارضایتی از جمعی که به ملاحظات اخلاقی گرفتارند و تن به خود فروشی آشکار نمی دهند پیداست . انکار و تهمت نمکدان شکنی و بی حرمتی به سفره  شایع ترین فحاشی در حوزه نقد قدرت از ادبیات اجتماعی ست و این اسباب تاسف است حذف اسم و عکس و نقش و نام و روشهای رایج دیگر برای نشنیدن و ندیدن تنها راه های موجود برای کنار آمدن با شرایط فعلی ست.



 

 

جرم شما سکوت


 من اعتراض دارم و آغاز ماجراست

چشمم پر از چگونه و ذهنم پر از چراست

بنشين براي نوبت تفهيم اتهام

جرم شما بزرگتر از اصل ماجراست

جرم شما شکستن قفل در قفس

جرم شما گشودن بال پرنده هاست

جرم شما شکافتن پرده هاي وحي

جرم شما فروختن خانه ي خداست

جرم شما بهم زدن نظم دادگاه

من بي گناه !... ساکت ... جرم شما صداست

تفهيم شد ... سکوت ... نشد ... باز هم سکوت

جرم شما سکوت پس از حکم دادگاست