دیدی چه خبر بود



 

این مجلس شورا چه بگویم که چه ها داشت...

مچ گیری از اهالی دولت جدید در مجلس با طرح حمایتشان از مهندس میر حسین موسوی آخرین مرده ریگ دوره ی احمدی نژادی بود. اما نمایش کمدی اثبات التزام و تفتیش عقاید با وقار ملی ایرانیان همخوانی نداشت. تنها می توانم بگویم من سیاستمدار نیستم و نمی توانم باشم چون از این بازی حال به هم زن متنفر شدم .


توصیه به نویسنده تندرو کیهان

بازار کل انداختن با مخالفین و معترضین سیاسی و غیر سیاسی و تحمل هتاکی ها و فحاشی های متنوع روح  را تخریب کرده  هر چقدر ادعای اعتقاد و ایمان و کظم غیظ داشته باشید رفته رفته به موجودی متصلب و سخت سر تبدیل می شوید حقیقت این که از این همه هتاکی به جنس بشر احساس شرم می کنم بهتر است در مواضع اصولی خودتان به جا و مستدل حرف بزنید و سخن مخالفین را کاملا بشنوید مولانا در فرازی از مثنوی به تاثیر مدح و ذم در روح بشر اشاره می کند و این دو را به دارو و شکر تشبیه می کند که هر دو عوارض دارند یکی زود تر و یکی دیر تر من مدایح در باره شما را کمتر می شنوم آنچه در رسانه مجازی می بینم نگران کننده است .نگرانی از آن  جهت که این هتاکی ها انسان را بیشتر از پیش لجباز و سرکش می کند .

جان خراب نیست


من تشنه ام ولی ، در کوزه آب نیست
حال خراب هست، جان خراب نیست

چون سایه روز و شب ، در آب و آتشم
آرامش جهان ، بی اضطراب نیست

جا مانده‌ی شما، وامانده‌ی‌ دل است
پاداش زندگیش غیر از عذاب نیست

پرسیدی و دریغ،حرفی نداشتم
باید سکوت کرد ، وقتی جواب نیست

تُنگم شکسته است بر ساحل شما
تاب ِ عذاب من بیرون ازآب نیست

شوری که در جهان من افتاد ، این نبود



شوری که در جهان من افتاد ، این نبود

 نامی که بر زبان من افتاد ، این نبود

 

آن راز سر به مُهر که سی سال پیش ازین

 چون آتشی به جان من افتاد ، این نبود

 

پیغمبری که با نفحات شبانی اش

 یک شب از آسمان من افتاد ، این نبود

 

آن شعله های سر کش آتش که با وقار

در پای دودمان من افتاد ، این نبود

 

آن کشتی نجات که در باد هولناک

 از موج بی امان من افتاد ، این نبود

 

دستی که از تلاطم دریا مرا گرفت

 وقتی که بادبان من افتاد ، این نبود


قولی که بر زبان تو لغزید آن نشد

شعری که در دهان من افتاد، این نبود

ماجرای من و ماجرای تو


کم‌کم شکسته شد، جبروت صدای تو
طاووس پـُرافاده‌ی مغرور، وای تو

تو بی‌پناه عالم و این کودکان خواب
بر شانه بسته‌اند طلسم دعای تو

من از کدام سو، به تو نزدیک‌تر شوم
افتادم از نفس، نرسیدم به پای تو

نفرت به عشق و عشق به نفرت شبیه شد؛
تلخ است ماجرای من و ماجرای تو

این عشق، جز حکایت دادوستد نبود
مردی برای من که بمیرم برای تو