من بر نمي گردم به تاريكي
اين لحظه ها پايان دلتنگي
اين روز ها محكوم بي صبري ست
من پا به پاي گريه بيدارم
دنيام عجيب اين روز ها ابري ست
حسم شبيه خواب و بيداري ست
بين نديدن ها و ديدن ها
حسي شبيه ترس يه گنجشك
از شاخه هنگام پريدن ها
بي ترس اين دلشوره ها هر شب
فانوس دنياي تو روشن بود
اين شهر روزي شهر روياهام
اين خونه روزي خونه ي من بود
اي لحظه ي آرامش و تصميم
حس مي كنم بسيار نزديكي
من با تو مي مونم تموم عمر
من بر نمي گردم به تاريكي
وبلاگ شخصی عبدالجبار کاکایی