من بر نمي گردم به تاريكي

 

 

اين لحظه ها پايان دلتنگي

اين روز ها محكوم بي صبري ست

من پا به پاي گريه بيدارم

دنيام عجيب اين روز ها ابري ست

 

حسم شبيه خواب و بيداري ست

بين نديدن ها و ديدن ها

حسي شبيه ترس يه گنجشك

از شاخه هنگام پريدن ها

 

بي ترس اين دلشوره ها هر شب

فانوس دنياي تو روشن بود

اين شهر روزي شهر روياهام

اين خونه روزي خونه ي من بود

 

اي لحظه ي آرامش و تصميم

حس مي كنم بسيار نزديكي

من با تو مي مونم تموم عمر

من بر نمي گردم به تاريكي

 

دنیا همین گوشه س

 

 

دنیا همین گوشه س همین ساعت

دنیا همین آرامش محضه

تو بیقراری پا به پای من

من با تو آرومم همین لحظه

 

پایان این شب اتفاقی نیست

تو چشم من خورشید می تابه

باورنکن این حس طولانی

شیرینی رویای یه خوابه

 

ساعت به ساعت تند تر می شه

نبض من و تو با صدای هم

دنیا همین لحظه س همین ساعت

ما مثل سایه  پا به پای هم

 

دنیا همین بی دست و پایی ها س

این شرم با تو گفتگو کردن

این تا همیشه اضطراب تو

این تا ابد دلشوره های من

 

دنیا همین گوشه س همین ساعت

دنیا یه آینه  س رو بروی من

حسی صمیمی تو نگاه تو

حرفی شکسته تو گلوی من