برای ننه علی های جنگ هشت ساله


در خبری اعلام شده که:

مجموعه شعری در باره "ننه علی" مادر یکی از جوان هایی که توسط عوامل ساواک شهید شد، با آثاری از معلم و بهمنی وقزوه و کاکایی و ...چاپ می شود .ضمن احترام به مقام مادر این شهید عزیز و ننه علی های دیگر که در سال های جنگ دلبستگی به فرزندانشان ،جنون "عشق و زندگی "را به نمایش گذاشت ،عرض می کنم:

متاسفانه شعری در این موضوع ندارم و نام بردن از من در تالیف کتابی که نمی دانم کی و به چه منظوری چاپ کرده است ،بدون اطلاع، اخلاقی نیست .

البته شعری برای مادران شهدا دارم به نام قاب عکس که سال 65 سرودم و بزودی باصدای محمد اصفهانی و آهنگ علیرضا کهن دیری منتشر می شود .



به شوق خلوتی دگر که روبراه کرده ای

تمام هستی مرا شکنجه گاه کرده ای


محله مان به یمن رفتن تو روسپید شد

لباس اهل خانه را ولی سیاه کرده ای


چه روز ها که از غمت به شکوه لب گشوده ام

و نا امید گفته ام که اشتباه کرده ای


چه بار ها که گفته ام به قاب عکس کهنه ات

دل مرا شکسته ای! ببین! گناه کرده ای


ولی تو باز بی صدا ،درون قاب عکس خود

فقط سکوت کرده ای ، فقط نگاه کرده ای

گنج درد


من جز شما، گلایه به صحن ِکجا برم؟
راز غریب را به کدام آشنا برم؟

ای جان و دل به گنبد و گلدسته‌ات مقیم
جان را کجا گذارم و دل را کجا برم؟

از تاب جعد و نافه‌ی آهو صبا چه برد؟
من آمدم که بویی از آن ماجرا برم

چشم امید دارم ازین جسم ناتوان
جان را به آستانه‌ی دارالشّفا برم

دل را به بحر تو بسپارم حباب‌وار
مس را به آتش تو بسوزم، طلا برم

حاجت نگیرم از تو به جایی نمی‌روم
ای گنج درد! آمدم از تو دوا برم

ای دل مقیم صحن رضا باش و صبر کن
نگذار از تو شکوه به پیش خدا برم

برای کودکان کار.....


یه وقتایی پرده‌ها رُ پس بزن
رو پرده‌ها قفلای آهنی نیست

درا رُ وا کن به تماشای شهر
قصه‌ها گاهی وقتا، گفتنی نیست

***

پنجره‌ها از تو خبر ندارند
درای بسته مات و بی‌خیالن

آرزوات، بادکُنکای رنگی
می‌خوان به دستت برسن، محالن

خسته و تنها توی غوغای شهر
آستینتُ به چشم تر می‌کشی

تو زندگی یه وقتا ناگزیری
شاخه اگه بشکنه، پر می‌کشی

از ته کوچه‌های شهر قصه
رفتی و مشغول تماشا شدی

بچگیاتُ پیش کی گذاشتی؟
که مرد این روزای تنها شدی

به هم نمی‌رسن دو روح خسته
شاید نشونه‌ی من و تو باشن

به هم نمی‌رسن دو ابر گریه
که سقف خونه‌ی من و تو باشن

***

یه وقتایی پرده‌ها رُ پس بزن
رو پرده‌ها قفلای آهنی نیست

درا رُ وا کن به تماشای شهر
قصه‌ها گاهی وقتا، گفتنی نیست!