800x600
درشعر او را دیدم یا بیشتر، نمی دانم،اما اینقدر می دانم،
بیشتر از شعر بود . وقتی دبستانی بود
"دار ها برچیده، خون ها شسته شد " . با نظام متوسطه به دهه پنجاه
رسید . قیصرِ نقاش ، قیصرِ شاعر در حاشیه نقشه ی ایران، درست روی گلدوزی خورشید و
نخل و آب زندگی می کرد .
سالهای شیرینِ
شریعتی ، ویتنام ، ساواک، خرداد ، جنگل ، اسلام انقلابی ، خلق ِقهرمان ،شور مسجد و
مدرسه ، اعلامیه های پنهان مبارزه ، کنایه های انقلابی معلمان در کلاسهای درس به
بلاهت شاه میان سال ....
، و همه ی اینها قیصر را از پای تابلوی نقاشی به پای تریبون
شعر کشاند . "دیدم قلم زبان دلم نیست " در شعر دیدمش اما بیشتر از شعر
نشان می داد ، در اجتماعِ فیلسوفانِ سیاست پیشه ی جوان و در کنار ستون های معرق حظیره القدس ِ حوزه ی هنری . با شلوار کتانِ
خاکستری و پیراهن کرم ، اونیفورم سالهای انقلابی. آ راسته به محاسن و موهایی پر
پشت .
من از ته تهران می آمدم "شابدولظیم" معلم درس
آموخته ی دانشسرایی گمنام . خودم را به" خیابان مواج حافظ که با وزن مستفعلن
در نشیب و فراز" بود، می رساندم و درست وقتی که دستگیره نقره ای در سفید و
بلند چوبی اتاق شعر را می چرخاندم، قیصر را می دیدم و در کنارش سید و سلمان با مو های مجعد و پر پشت .
قیصر بیشتر از شعر نشان می داد اما در شعر گیرایی داشت .هنگام
سخن درکلمات با تامل وتانی مکث می کرد ،
حد قانع شدن تو را می دانست گاهی زیبایی های خودت را به خودت نشان می داد . اصلا
کارگاه نقد حوزه کارگاه کشف زیبایی ها بود تا افشای زشتی ها . و قیصر در این شیوه
استادی می کرد سفیدی مسحور کننده دندان گرگ را می دید مثل سید حسن .
کم کم نام کوچکش معروف تر از نام عشیره ایش شده بود ، من با
قزوه می آمدم گاهی و گاهی دیگر تنها ، در دقیقه های غروب، درست در انتهای سطر
پایانی حوزه، از قیصر و سید می خواستند که
شعر بخوانند، در تعارفی مرسوم ،. امتناع و اصرار و آخر کار رباعی خوانی این دو
شروع می شد، مرز معلمی بود و شاگردی . دانش استوار و آرایش کلمات صریح و کشفهای
تازه در روابط کلمات :
قطبی که مدار چشم او
قبله نماست
قلبش گل
آفتاب گردان خداست
این تماشای جدید ، این صورت شکل گرفته در کلمات قیصر ، این
گل افتاب گردان که قبله نما شده و از بی سمتی به سمتی می رود، به سمتی می رسد ،
توفان کلمات مانوس ،آفتاب، قطب ، قبله نما ، مدار ، قلب و قبله ، این همه در این
فرصت کم بی آنکه نمایش فاضلانه ای دیده باشی ، شاعری درست از همین جا آغاز می شود
. مابقی گزافه گویی ست ، زیاده گویی ست ، و قیصر از اینجا آغاز شد که به آنجا رسید
.....