اي خانه روشن؛ شب ويران تو پيداست

آوار ستون هاي هراسان تو پيداست

 

بر چهره ي بي رنگ بهاري که نداري

حتي ترک خنده ي گلدان تو پيداست

 

از شانه ي ديوار، فرو ريخته قنديل

گيسوي پريشان زمستان تو پيداست

 

سرشار سکوتي ولي آواز تماشا

از روزنه ي پلک درختان تو پيداست

 

زنداني ديوار مشو پنجره باز است

فرياد بزن جرأت پنهان تو پيداست