دوره ي راهنمايي كه شروع شد تازه افتادم تو خط مطالعه . چند مجلد كتاب عربي و فارسي در گنجه و طاقچه منزلمان بود حاصل جواني پدرم و سير سلوك شبه طلبگي ايشان در مساجد پاي منابر وعاظ نجف و كربلا . نهج الفصاحه و تاريخ وصاف و تفسيري از قرآن كريم و توضيح المسايل آيت الله خويي و در كنار اين مجلدات فاخر و گالينگور سه جلد كتاب شعر يكي دوبيتي هاي بابا طاهر عريان و دومي كليات ميرزاده عشقي و سومي دفتر اشعار سيد اشرف الدين قزويني يا گيلاني و همين تمام كتابخانه منزل ما بود منزلي در حوالي ميدان خيام .

اضافه كنم  به اين مجلدات چند رساله مندرس و صحافي نشده شامل ادعيه و نوحه و مراثي  به زبان عربي كه مشق شبهاي محرم پدرم بود. روحش شاد .

درس و بحث مدرسه كه اجازه مي داد ناخنكي به كتاب ها مي زدم محض كنجكاوي و بيشتر بابا طاهر و عشقي . تصاوير مينياتوري مكتب هرات تجويدي و شيرازه آشفته ي كتاب و خيالات دوره ي نوجواني از آن صحنه ها ي بديع را هنوز به ياد دارم نگاه ملتمس مردها و ابريق شراب و چشمان افسونگر زن هاي نقاشي و آهوي خوش بر و رويي كه در هامش تصوير در حال گريز بود و عتاب و خطاب بابا طاهر به ذات باريتعالي كه : " اگر دستم رسد بر چرخ گردون" و اين چرخ گردون من را به ياد چرخ و فلك پارك كودك شهرمان مي انداخت محل تاسيس كتابخانه اي بر ويرانه قبر مهدي هارون الرشيد معروف به "سي مي".

پارك مصفايي بود در نزديك مسجد جامع ايلام و ژنراتور آبي برق ايلام كه آهن و تلپش موسيقي عابران خيابان برق بود. غير از اين كتابخانه يك كتابخانه موقت در تقاطع سعدي و برق دو كتاب فروشي به نامهاي علمي و منصوريان در مكان هاي ديگري بودند براي دسترسي به كتاب .

اوايل دهه پنجاه شيخ احمد كافي واعظ مشهور به ايلام تبعيد شده بود و جنب و جوش مذهبي و ديني در بين جوانان شهر افتاده بود و اين را هم اضافه كنم كه موسسه اي در شهر درود لرستان با ارسال كتاب هاي ديني رايگان به نشاني جوانان و نوجوانان علاقه مند منبع ديگري شده بود براي نشر كتاب . در همين روزها بود كه گزيده اي از داستان هاي محمود حكيمي را بابت حضور در كلاس قرآن جايزه گرفتم.

برادر بزرگ و دايي كوچكم هم اهل كتاب بودند و طبعأ مشوق و معرف و از اسلام شناسي و فاطمه فاطمه است دكتر علي شريعتي تا مادر ماكسيم گوركي و داستان هاي آنتوان چخوف و كتاب های صمد بهرنگي راه پيدا كرد به منزل ما . همهمه كتاب و كتابخواني در مدارس هم شروع شده بود  بويژه با پايمردي دو معلم خراساني به نام هاي صمداني و حديدي كه مبلغ انديشه هاي دكتر علي شريعتي بودند در مدارس ايلام و كم كم كتاب مساله  روز شد و كتابخواني سنت معمول . كتاب هم  يار غار شد و هم رفيق ناباب و البته ناياب .

حتي سرگرمي هاي دوره ي نوجواني ما شده بود كشف لغات و مسابقه ي اطلاعات عمومي و قفسه هفت هشت كتابي پدرم زير انبوه كتابهاي جديد گم و گور شده بود .

هر كتاب پله اي پاره آجري سنگي شد براي بلند شدن و بلند تر ديدن از پس پشت كوه هاي بلند شهرمان كه سينه جلو داده بودند و مغرور با كله هاي سنگي نگاهمان مي كردند .

اتفاقات سال پنجاه و هفت باعث شد تا يك بار دگر سراغ قفسه كتاب هاي قديميان بروم و باز هم ميرزاده و بابا طاهر را بخوانم داستان عاطفه سه تابلوي مريم. مجلس چهارم. شارژ دافر بلغاري و مجادلات سياسي و هجويات و باز هم عشوه هاي مينياتوري بابا طاهر و شكوه او كه " يكي را داده اي صد ناز و نعمت " و...

چندي پيش كه در مراسم ختم منصوريان مرد بشاش و گشاده رويي كه مدير قديمي ترين كتابفروشي ايلام بود و به لطف كتاب و حشر و نشر با  كتابخوان ها خوشبخت تر از بازاريان سر شناس ايلامي به نظر مي رسيد رفته بودم دوباره شعر بابا را زمزمه كردم و اين بار در مقايسه شهرمان و آدم هاي زحمتكش و محرومش با مركز كه " يكي را داده اي دانشگاه و نشريات و روزنامه هاي گوناگون و بوستان مطالعه و نمايشگاه و دل خوش و يكي با چند قفسه كتاب و شندرغاز اميد و حوصله و آرزو در گوشه ي جغرافياي وطن .