زيرِ سقفِ نقره کوبِ...
زيرِ سقفِ نقره کوبِ آسمون
شَبحِ شهرِ سياه’ مي شه ديد
تِرمه وُ عقيق و آب و آينه
گوشه يِ اَبرويِ ماه’ مي شه ديد
بعضيا مثلِ ستاره ها؛ سپيد
رفتن و تکيه به آسمون دادن
بعضيا رو پشتِ بومِ خونه شون
موندن و ماه’ به هم نشون دادن
باز بايد يه دورِ ديگه بگذره
از همين يک، دو، سه روزِ عمرِمون
مي مونيم يا نمي مونيم با خُداس
پايِ سفره هايِ افطار و اَذون
خوش به حالِ اون ستاره هايِ دور
که غبارِ جاده ر’جا مي ذارن
سوارِ اسبِ سياهِ شب مي شن
تو رکابِ ماهِ نو ، پا مي ذارن
خوش به حال اون جوانه هايِ نور
که شدن شکوفه هايِ شبِ عيد
اونا که پرنده يِ هايِ دِلِ شون
از رو دستايِ قُنوتِ شون پريد
+ نوشته شده در شنبه بیست و چهارم شهریور ۱۳۸۶ ساعت 17:13 توسط عبدالجبار کاکایی
|