شیشه ی پنجره

افشره ای از هوا و هیچ !

وهمی منجمد  که ریاکارانه به روشنی می زند

نه برای عابر،

نه باد،

و نه گنجشک

دلیل آشکاری ست

که نیاید،

 نوزد،

ننشیند،

در اتاقِ من


نمایش ِلال خوانی ِپرندگان، بر درخت روبرو

عبور پاورجین ِعابران

طرح ِجهانی صامت

 پشت شیشه ی پنجره ی اتاق من

که هر روز دستمال می کشم

وبی دلیل

 عابران دست تکان می دهند