يادداشتي در باره سفر سوريه و لبنان
از هواپيما پياده شديم . وپاسپورتها آماده . صفها نا منظم . چند هواپيما با هم تخليه شد بود بار و بنه و آدمها با مليتهاي مختلف . جستجو گرو در پي رهايي از فضاي محدود بازرسي و كنترل.
مي بايست در قسمت اجانب مي ايستاديم اين اصطلاحي بود روي غير سوريها . بشار اسد همه جا با لبخند شاهد اعمال ما بود.
مهر پاسپورتها زده شد بي كنترل و دقت و رها شديم رها مثل روح بي جسدي .
چمدانها چسم انتظار و نگران با ديدن ما خوشحال شدند .
و گروه به سمت در خروجي حركت كرد .
محمد امين حمله دار كاروان ما با خونسردي به رتق و فتق امور پرداخت در بين راه اطلاعات مختصري در خصوص تاريخ و جغرافيا و مناسك و خريد از بلند گوي ميني بوس پخش شد و ساعتي بعد در برج المستقبل بوديم هتلي درجوار پل ويكتوريا در ميدان مرجه اصلي ترين ميدان دمشق- مثل توپخانه خودمان- هتلي نه طبقه كه فقط چهار طبقه اش در اختيار مدير هتل بود بقيه طبقات درمانگاه و دفتر وكالت و يك لابي كوچولو در حد رتق و فتق مالي و تسويه حساب.
.مدتي بين اتاقها و طبقات سر گردان بوديم. مدير هتل سر محمد امين داد زد كه والله حيرتني .. يعني به خدا ديوونم كردي . و اتاقها مشخص شد تقسيم شديم به چهار اتاق افشين علا و عباس باقري . حامدی و محبت و ارژن . من و بيابانكي هر كدام با خانواده .پرده اتاق را كنار زدم بشار از چهار طرف لبخند مي زد تلويزيون را روشن كردم در حال سخنراني بود .
ناهار خارج از هتل بوديم در مطعم ابو كمال زيتون و روغن زيتون و سالاد و پيش غذاهاي عربي.
مطعم ابو كمال در منطقه صالحيه دمشق بود . تاكسي ها بدون استثنا سايپا صادراتي و ريو در خط ويزه .
دمشق وصله پينه بود. تلفيقي از بغداد و بيروت اما نه به زيبايي اين و نه به طنازي آن. در اغلب مناطق معماري مشخصي به چشم نمي آمد قوطي كبريتهاي سيماني روي هم چيده شده بودند و ييلاق اين شهر بي روح و خسته كننده دامنه كوه قا سيون بود جايي كه روي زمين هم بنشيني بدهكار ميشوي
روز اول به زيارت قبر حضرت رقيه رفتيم دختر امام حسين (ع)و مسجد تاريخي اموي يادگار بسياري از تحولات عصر اموي و مهد افسانه ها و اسطوره هاي مذهبي . مسجد سنگي بزرگي در انتهاي بازار حميديه با معماري مشخص و ممتاز مربوط به دوره عثماني. در نزديكي قصر صلاح الدين ايوبي سردار معروف كرد و موسس سلسله ايوبيان .
منبر و محراب مسجد ياد آور داستانهاي مقاتل سيد الشهدا و هر گوشه مسجد يادآور خاطرات تاريخي پس از عصر عاشورا . مقام راس الحسين و حرم كوچك و زيباي رقيه با انبوه اسباب بازي و گريه عميق زائران . التماسها و لابه ها كه نهايت استيصال را نمايش مي داد خواهندگان عموما از طبقات متوسط و پايين جامعه اغلب پا به سن گذاشته با ضعف جسماني و گريه كنان. صيد هاي دست و پا بسته تور هاي زيارتي وآژانسهاي مسافرتي .
حمله دار ها درسهاي از بر شده را بدون اهميت به شنيدن يا نشنيدن تكرار مي كردند .
درخصوص تاريخ تاسيس مسجد بين علماي راهنما اختلافات عميقي بود كه راه هر گونه اظهار فضلي را از سوي توريستها بسته بود آقاي محبت گاهي نكته تاريخي گوشزد مي كرد داستان رويت مسجد كه تا برج المستقبل دو سه كيلومتر بود به پايان رسيد
روز بعد به زيارت قبر هابيل رفتيم كه توسط اولين تروريست جهان قابيل به طرز فجيعي به قتل رسيده بود
دلايل فلسفي و فقهي محكمي براي توجيه ازدواج هابيل و قابيل با خواهرانشان از سوي راهنماي كاروان ما ذكر شد كه همگي قانع شديم و رضايت داديم به اين وصلت بي فرجام و اگر شيث نبود تخم و تركه آدم زير همين كوه قاسيون مدفون مي شد و اين شيث بچه پنجم آدم بود .
در بقعه هابيل دوروزيها (اهل حق هاي لبنان و سوريه ) مراسم قرباني كردن داشتند با سبيلهاي آويزان دست در پشم و پيله گوسفندها فرو كرده به سوي قربانگاه مي بردند .
قبر هفت متري هابيل را زيارت كرديم انصافا از ان روز به بعد هر آدم بلند قدي مي بينم ياد مظلوميت هابيل مي افتم و اينكه قابيل با بيل هابيل را كشت از حسادت و اين حسادت هنوز گريبان بشر را رها نكرده و اغلب كامنتهاي اين وبلاگها فحاشي هاي ناشي از حسادته .
مامور جاده از ماشينها شيتيل مي گرفت و راه مي داد در راه بر گشت به عدد تير برق و دار و درخت عكس بشار ديديم طوري كه افشين آلرژي پيدا كرده بود به عكسها .
سعيد بيابانكي با لهجه شيرين اصفهاني نكته مي گفت بيژن و محبت با لهجه گرم كرمانشاهي و عباس باقري همچنان خاموش و نظاره گر و حامدی هر فرصتي را به يك گپ و گفت شاعرانه مبدل مي كرد .
جمع پس از زيارت قبر هابيل به دمشق برگشتيم و مطعم ابو كمال با زيتون و روغن زيتون و سالاد مخصوص و سوپ و هر بار بايستي تو.ضيح مي داديم كه ما اعضاي تور محمد امين هستيم و رو بعد همينطور.
روز سوم به زينبيه رفتيم و تشرف به اين مكان مقدس كه بي نهايت شلوغ و در هم ريخته بود و بي نظم و نسق .قبر شريعتي و مقابر ديگري را زيارت كرديم وپول ايراني در سوريه و لبنان خيلي بازار دارد حتي سوپر ماركتها و تاكسي ها پول ايراني مي گرفتند علتش هم اين بود كه توماني دو ريال برايشان فايده داشت در برگشت راننده كورس گذاشته بود و مثل آمبولانس بوق مي زد و عربي تلاوت مي كرد .
روز سوم به معلولا رفتيم شهري مسيحي نشين در شصت كيلومتري دمشق .پناهگاه دختر پادشاه بت پرست قونيه كه از ترس گماشته گان پدر پس از مسيحي شدن به اين نقطه از دنيا پناه آورده بود قديسه اي به نام تقلا و كوه كنار رفته و پناهش داده بود –مثل بي بي شهر بانوي خودمان از باريكه بين دو كوه كه مفر قديس تقلا بود رد شدم پشت كوه باغي بود و ته باغ عكس بشار داخل غاري شديم و قطرات آبي كه از سقف غار مي چكيد مثلا اشك كوه بود براي قديس تقلا بيچاره تونل كندوان ما كه زار زار گريه مي كند بي توقع از توريستهاي دنيا بيزن مي گفت به معجزات اينها حسوديم ميشه درختي خم شده بود و به غار تعظيم مي كرد چند كليسا را در برگشت بازديد كرديم راهبه ها به سكوت در محيط كليسا خيلي اهميت مي دهند .
رو چهارم روز بيروت بود با ويزاي دوازده ساعتي توريستي صبح با اتوبوس راه افتاديم و شش صبح دم مرز بوديم كنترل و عبور دو ساعتي طول كشيد و وارد لبنان شديم انگار از فيروز كوه وارد آمل شده باشي تراكم دار و درخت زياد تر شد و مناظر طبيعي زيباتر .
جاي ناخن هاي اسراييل روي تن لبنان هنوز پيدا بود پل شكسته ساختمان مخروبه و از دامنه ارتفاعات مشرف به بيروت درياي مديترانه آشكار شد بي اختيار ترانه لبيروت فيروز خواننده لبناني را زمزمه كردم ...لبيروت من قلبي سلام لبيروت هي من عرقه خبزا و ياسمين فكيف صار طعم نارا و دخان ...آه عانقيني ...
درياي مديترانه مرز مشترك سوريه لبنان اسراييل مصر اسپانيا ايتاليا با بنادري مانند لاذقيه بيروت حيفا از يباترين نقاط جهان است بيروت درست مثل رامسر ماست كه چند برابر بزرگتر شده جمعيت مسيحي و مسلمان لبنان تقريبا برابر هستند و حدود سي در صد شيعه دارد كه عموما در جنوب ساكن هستند زيبا ترين قسمت سفر سوار شدن به تله كابين و عبور از نيمه شمالي بيروت و فرود آمدن در ساحل مديترانه بود و گشت دريايي .
بيروت خونسرد و آرام بود اينبار به جاي عكس بشار عكس سينوره و پسر رفيق حريري و نانسي خواننده لبناني همه جا به چشم مي خورد .
سربازان لبناني آماده اعزام به اردوگاه نهرالبارد بودند و جنگ طرابلس در اوج بود
بعد از توقف كوتاه در شهر المصنع گشت لبنان به پايان رسيد و مجددا وارد بشار شديم
سوريه يك كشور شبه نظامي اما آرام بود با مردمي متوسط و راضي رفاقت ويژه اي با ايراني ها دارند و آزاديهاي اجتماعي و حقوق فردي مورد احترام در مجموع به يكبار ديدن مي ارزد ماهان اير با سرعت هزار كيلومتر بخاطر باد موافق ما را به تهران رساند . همين