غارت بسيار
بي زارم ازين ساعت ديواري
از اين شب طاقت كُش بيداري
از دلقك اين بازي سر در گم
از ديدن اين صحنه ي تكراري
هر ثانيه در مغزم، مي كوبد
چون چكش ِبي وقفه ي نجاري
سي سال به هر حادثه" نه "گفتم
تاوان پذيرفتن يك " آري"
دلخون شده از عقده ي ناكامي
ويران شده ازغارت بسياري
طاعون زده ي عشق اهورايي
عبرت زده ي شور فداكاري
آبادي من سوخت به ويراني
سربازي من رفت به سرداري
اي كاش كه عقل من و تو كم كم
برخيزد ازين بستر بيماري
+ نوشته شده در چهارشنبه پانزدهم شهریور ۱۳۹۱ ساعت 14:29 توسط عبدالجبار کاکایی
|