بي زارم ازين ساعت ديواري
از اين شب طاقت كُش بيداري

از دلقك اين بازي سر در گم
از ديدن اين صحنه ي تكراري

هر ثانيه در مغزم، مي كوبد
چون چكش ِبي وقفه ي نجاري

سي سال به هر حادثه" نه "گفتم
تاوان پذيرفتن يك " آري"

دلخون شده از عقده ي ناكامي
ويران شده ازغارت بسياري

طاعون زده ي عشق اهورايي
عبرت زده ي شور فداكاري

آبادي من سوخت به ويراني
سربازي من رفت به سرداري

اي كاش كه عقل من و تو كم كم
برخيزد ازين بستر بيماري