يا علي
از پدرم اسمشُ ياد گرفتم
وقتي چِشام به رويِ دنيا وا شد
هنوز تو قنداقه بودم ، يا علي
گفت و منُ بغل گرفت و پا شد
تو عالمِ بچگي و سادگي
وقتي غمي دنيام’ تاريک مي کرد
پدر مي گفت ياعلي و پا مي شد
من’ به آسمونا نزديک مي کرد
زمزمه يِ يا علي و يا علي
از رگِ مادر توي خونم مي ريخت
شبايِ تشنه وقتي شيرم مي داد
طعمِ علي رويِ زبونم مي ريخت
علي کليدِ خانه يِ خدا بود
قفلِ دلِ شکسته ر’ وا مي کرد
علي مثِ فرشته هايِ معصوم
با گريه دنيا رو تماشا مي کرد
ماهِ شبايِ مشقِ بچگي هام
عکسِ علي بود که تو چشمه مي ريخت
وقتي علي رو مي نوشتم رو خط
نامِ علي برام کرشمه مي ريخت
بچگيام عمريه رفته از ياد
با اونکه از غصه دارم تا مي شم
دخترمو وقتي بغل مي کنم
بازم مي گم ياعلي و پا مي شم
+ نوشته شده در چهارشنبه سوم آذر ۱۳۸۹ ساعت 16:31 توسط عبدالجبار کاکایی
|