رجز مویه ی نسلی اغفال شده
شعر زیباییست حیفم آمد در بخش کامنت ها باشد شاعرش ردی به جا نذاشته منتظرشم سخت .
کامنت آقای قزوه حدسم را به یقین برد منتظر بودم ولی شک داشتم نشانی های شعر گمراهم کرد این همون قزوه دهه شصت است با این شعر گریه کردم ..... آفرین قزوه
بعد رفتم به سراغ چمدان های قدیمی
عکس های من و دلتنگی یاران صمیمی
روزهایی همه محبوس در انباری خانه
خاطراتی همه زندانی در دفتر سیمی
بعد رفتم به چهل سالگی غربت بابا
با همان سوز که می گفت خدایا تو کریمی
مشهد و عکس پدر، ضامن آهو و دل من
گریه هم پاک نکرد از دل من گرد یتیمی
تازه همسایه دریا و خیابان شده بودیم
کاشی چاردهم روبروی کوی نسیمی
عشق را تجربه می کردم در ساعت انشا
شعررا تجزیه می کردم در دفتر شیمی
نام هایی که نه در خاطره ماندند و نه در دل
ساعت جبر و رجزخوانی استاد عظیمی
اردوی رامسر و گم شدنم در شب مجنون
عکس موسای عرب، خنده مسعود کریمی
این یکی هست ولی از همه شهر بریده
آن دو تا را سرطان کشت، سلامی و سلیمی
این یکی عشق هدایت داشت با عشق فرانسه
آن یکی قصه نویسی شد در حدّ حکیمی
آن یکی پنجره ای وا کرد از غربت فکه
این یکی ماند گرفتندش در خانه تیمی
آن یکی باز منم شاعر دلتنگی یاران
این یکی باز منم در چمدان های قدیمی...
به مخبر خبر گزاری فارس تا من بعد درک درستی از واقعیت داشته باشد امیدوارم امیدمهدی نژاد به دل نگیرد .و هوشمندانه این چند سطر را بخواند.
نقد کتابی شد در کانون دانشجویی و رفتم . رجز مویه . به نظرم میراث موج مرده بخش محدودی از ادب انقلاب بود که با هدایت مدیریت فرهنگی کشور در حال نفس کشیدن به احتضار است نشخوار پسمانده های ادب سوسیالیستی با رفتار آمرانه و تحکم آمیز و نصیحت مردم به اخلاق و دینداری و آرزوی مدیریت جهان و آنچه که آن سالها از حلقه نسبتا متروک نویسنده های کیهان کما بیش می شنیدیم ایده های مارکسیستی در پرده نصایح اسلامی و هتک حرمت اهل ادب و فرهنگ و اموزش سخیف اخلاق و شریعت به ملتی که غول های اخلاق و شریعت را در آستین دارد. و جنگ بی حاصل حیدری نعمتی چپ و لیبرال که علمدارانش در ادب انقلاب و پشت پرده نویسندگان مسلمان چندتنی بودند
این بغض انقلابی و بی پروا و تقریبا بی ادب بعد ها توسط بخشی از مدیریت فرهنگی کشور هدایت و حمایت شد و سرچشمه آموزش نسلی شد که در بحران اخیر بارفتار های هتاکانه به باور های اصیل انقلاب صدمه زدند .
اما انفعال این نسل میراث دار که از عنوان کتاب پیداست رجز مویه نشان از متزلزل بودن و بی پایه بودن باور های غلطی ست که آبشخور آن نه سرچشمه های شرعی و فقهی که نهاد های صادر کننده احکام حکومتی ست .
تردید دارم این جریان منفعل و مدیریت شده و ستاینده محض بتواند شکوه ادب متعهد اجتماعی ایران را با نشانه های روشنش سلمان و سید و قیصر میراث داری کند نه در دانش نه در منش .
.
ای خانه ی روشن شب ویران تو پیداست
آوار ستون های هراسان تو پیداست
بر چهره بی رنگ بهاری که نداری
حتی ترک خنده گلدان تو پیداست
از شانه ی دیوار فرو ریخته قندیل
گیسوی پریشان زمستان تو پیداست
سرشار سکوتی ولی آواز تماشا
از روزنه ی پلک درختان تو پیداست
زندانی دیوار نشو پنجره باز است
فریاد بزن جرات پنهان تو پیداست