روزي دو سه آن حادثه خواب از سر ما برد

ما را ز کجا ريشه درآورد و کجا برد

 

روزي دو سه گم شد بلم روشن خورشيد

اين کشتي توفان زده را باد و بلا برد

 

روزي دو سه بر پرسش ما مرگ ، تشر زد

رنگ از رخ وحشت زده ي چون و چرا برد

 

بر کتف زمين خورد کلنگي که نهيبش

فواره ي خون تا لب ايوان خدا برد