روزي دو سه
روزي دو سه آن حادثه خواب از سر ما برد
ما را ز کجا ريشه درآورد و کجا برد
روزي دو سه گم شد بلم روشن خورشيد
اين کشتي توفان زده را باد و بلا برد
روزي دو سه بر پرسش ما مرگ ، تشر زد
رنگ از رخ وحشت زده ي چون و چرا برد
بر کتف زمين خورد کلنگي که نهيبش
فواره ي خون تا لب ايوان خدا برد
+ نوشته شده در چهارشنبه یکم مهر ۱۳۸۸ ساعت 21:55 توسط عبدالجبار کاکایی
|