مثل عشقی که به داد دل تنها نرسد

 ترسم این است که این رود به دریا نرسد

 

 این که آویخته از دامنه ی کوه به دشت

 می خرامد همه جا غلت زنان تا...، نرسد

 

 ترسم این است که با خاک بیامیزد و سنگ

 از زمین کام بگیرد... به من اما، نرسد

 

 پشت هر سنگ، درنگی ، پس هر خار، خسی

 حتم دارم که به همصحبتی ما نرسد

 

 ماه مایوس شد و موج به دریا برگشت

 بی سبب نیست که حتی به تماشا نرسد

 

 من به هرصخره ازین فاصله می کوبم ، سر

 ترسم این است که این رود به دریا نرسد